بودنت را به طلوع تشبیه میکنم
به سرافرازیِ سربازی که در خون وخاکش غرقه می کنی
برآمدنت از بلندایِ هوسی
بی هیچ کوششی
هیچ انگیزه ای
از خواستن
لمس انگشتانت انتهای خواهش است
دلهره ی فراموش ناشدنی که ازتاریکی های درون برآمده
تابناکی چهره ات
آی بلندای قله های یخی
مرا ببوس
بوسیدنت هوسی است
که مردان را چونان برگ زرد دستاویزِ بادی هرزه میکند
امروز روز سختی بود ولی مثل همیشه گذشت
محمد اسماعیل کارگر امروز از راه مرز میر جاوه رفت
به قول خودش برای جهاد
محمد اسماعیل بهترین کارگری بود که تو این هفت هشت سال داشتم
سه روز پیش تو حمله هواپیمای بدون سرنشین امریکایی پدرش کشته و
شایدم شهید شد.
وقتی حساب این ماه آخرو تسویه میکردم گفت: شاید دیگه برنگرده
گفت: رهبرم گفته باید جای پدرت رو پر کنی
(پدرش از مجاهدین طالب بود)
گفت:سه ماه جهاد میکنه وسه ماه کار میکنه تا خرج خانواده شش نفره اش
را در بیاره .
و واقعن از این نوع زندگی راضی بود.
من فکر میکنم ... اعتقاد چیز خوبیه
دختر جوان در اتاق کوچکی تنها نشسته بود
دستانش می لرزید و غرق در عرق سردی بود
آنطرف پدر داشت با مردی 65-60 ساله صحبت میکرد،دختر از لای در با احتیاط و ترس عجیبی مرد را نگاه کرد،محاسن سفیدش نگاه دختر را جلب کرد و دلش را بیشتر لرزاند.
صحبت پدر به درازا نکشید و قرار عروسی برای آخر همان هفته گذاشته شد...
نارضایتی در چهره رنجور پدر در میان چین های پیشانی اش خودنمایی میکرد ،اما حالا دیگر میدانست مخارج دخترش تامین میشود و این باعث میشد تا کلمات را برای قرارها و شرایط راحت تر بیان کند...
...
باز هم دختر جوان در اتاق نشسته بود و این بار با پسرک زیبایی در آغوش که یتیم شده بود...
دختر به دست ظریف پسرک که انگشت مادر را محکم گرفته بود نگاه میکرد و تنها به این فکر میکرد که باید سوزن دوزی های بیشتری قبول کند...
http://www.daneshjoo-balouch.blogfa.com/ نوشته شده توسط رها بلوچ
هیچ .تقریبن هیچ تعریفی از این واژه برایم نمانده است. گمانم فیل صوفی شده است (در) افکار پریشان امروزم.
به هر حال حفظ حرمت عنوان الزامیست
تازگی ها خیلی دنبال پول میدوم
روزی کم کم دوازده ساعت کار میکنم
قبلن اینجوری نبودم
یاد اخوان افتادم که گفت: هی فلانی زندگی شاید همین باشد
تنت هزار چکاوک عاشق را آشیانه است
ولبانت بوی ماهی آزاد میدهد
از کدامین آبشار بلند باژگونه شدی دختر
توبه نمیکنم
من از تو توبه نمیکنم
آهسته بگو
درنهایت ناگفتنی ترین قصه های شب
اهسته بگو ...
1-اینجا خانه زنیست که تختش بوی هم آغوشی فرساینده ای میدهد
ولبانش روسیاه از لذت وفریاد است
2-نگران نباش خدایان مرا متبرک آفریدند.
نگران نباش
۳-چرند میگویم (شاعر ذاتن چرند میگوید)فقط میخواهم یادم ترا فراموش
شوم
در اینکه خیانت یک رفتار انسانی است شکی ندارم
مگر نه اینکه وفاداریی, غریزه حیوانی است به نام سگ وخیانت رفتاریست آگاهانه از سوی
موجودی به نام انسان. (تاکید نویسنده بر حیوان بودن سگ وموجود بودن انسان عمدی و کاملن آگاهانه است ) پس اگر وفا داری در حیوان غریزه واز روی نا خود آگاهیست
واگر خیانت عملی آگاهانه و از روی آگاهیست ....
موندم تو کار این دنیا به خدا موندم.
حد اقل دیگه تو رو سرزنش نمیکنم .
انسانی و از روی فکر وآگاهی تصمیم به ((خیانت)) گرفتی
حیوان نیستی که از روی غریزه ونا خود آگاهی عمل ((وفا)) از تو سر بزنه.
................
قبول داری گاهی حیوان بودن راه شرافتمند بودن,
امروز روز سختی بود ولی مثل همیشه گذشت
محمد اسماعیل کارگر امروز از راه مرز میر جاوه رفت
به قول خودش برای جهاد
محمد اسماعیل بهترین کارگری بود که تو این هفت هشت سال داشتم
سه روز پیش تو حمله هواپیمای بدون سرنشین امریکایی پدرش کشته و
شایدم شهید شد.
وقتی حساب این ماه آخرو تسویه میکردم گفت: شاید دیگه برنگرده
گفت: رهبرم گفته باید جای پدرت رو پر کنی
(پدرش از مجاهدین طالب بود)
گفت:سه ماه جهاد میکنه وسه ماه کار میکنه تا خرج خانواده شش نفره اش
را در بیاره .
و واقعن از این نوع زندگی راضی بود.
من فکر میکنم ... اعتقاد چیز خوبیه